دیارعشق

علمی دیدنی واطلاعات عمومی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

رازهای جـاودانـگی عــشــق


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 17 دی 1390برچسب:عشق,,ساعت 15:52 توسط دانیال| |

ميروي و من فقط نگاهت ميکنم تعجب نکن که چرا گريه نميکنم بي تو،

 يک عمر فرصت براي گريستن دارم اما براي تماشاي تو،

همين يک لحظه باقي است

و شايد همين يک لحظه اجازه زيستن در چشمان تو را داشته باشم

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:عشق,عاشق,مجروح,معشوق,ساعت 2:29 توسط دانیال| |

بــودي وقتي برات شکستـم             يخ زده بود شـاخه گُل تو دستـــم

کجــا بـودي وقتــي غريبــي و درد            داشت مـن تنها رو ديوونه ميـــکـرد

کجــا بودي وقتي کنـار عکســـات            شبا نشستم به هواي چشمـــات

کجا بــودي ببيني مــن ميســـوزم            عيــن چشــات سيـاهه رنـگ روزم

ســـرزنشــــاي مردمـــو شنيـــدم            هــر چــي که باورت نميشه ديـدم

کنـــايه هــاشونــو به جون خريدم            نبــود ستــاره ام شبـا گريه چيـدم

کجا بودي وقتي اشکــام ميريخت           خون جاي گريه از چشام ميـريخت

کجـــا بودي وقتـــي آبـــروم مـــرد           امــا به خـاطر چشات قسم خـورد

کجـــا بودي وقتي که پرپر شـــدم           سوختم و از غمت خاکستر شدم

                               خنده واسه هميشه از لبـام رفت

                          رسيدن از مرمر رويــاهـــــام رفت

  

نظر یادت نره ...

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:عشق,کجابودی,شعر,عاشقانه,معشوقه,مجنون,لیلی,غریبه,ساعت 2:23 توسط دانیال| |

 

خدا گفت زمین سردش است.
چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت:من
خدا شعلی ای به او داد
لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت
سینه اش اتش گرفت
خدا لبخند زد.لیلی هم
خدا گفت:
شعله را خرج کن زمینم را بهاتش بکش
لیلی خودش را به اتش کشید
خدا سوختنش را تماشا کرد
لیلی میترسید
میترسید اتشش تمام شود
لیلی چیزی از خدا خواست
خدا اجابت کرد
مجنون سر رسید
مجنون هیزم اتش لیلی شد
لیلی گر میرفت
خدا حظ میکرد
اتش زبانه کشید اتش ماند
و
زمین خدا گرم شد
خداگفت:اگر لیلی نبود
زمین من همیشه سردش بود. 
 
نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1390برچسب:لیلی,عشق,مجنون,عشق لیلی,ساعت 21:7 توسط دانیال| |

یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.



یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.



یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم...



می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.



تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.



توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.



می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی...



می خوام تنها باشم..

s

نوشته شده در سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:یاد,ادما,عشق,ساعت 14:24 توسط دانیال| |

 

 

چه زماني متوجه حضور كسي در قلب خود ميشويد؟ عشق در كيمياي ذهنتان باعث چه رويدادي ميگردد؟ و آيا عاشق شدن صرفاً طريقه اي طبيعي براي حفظ بقاي نوع بشر است؟

ما نام عشق را بر آن مي نهيم. عشق به مانند روشناي آفتاب حس ميگردد. اما روح بخش ترين احساسات انسانها شايد همين راه حل زيباي طبيعت براي بقاي نسل آدميان و توليد مثل آنها باشد.

مغر توسط مجموعه اي از مواد شيميايي اثر بخش، ما را در دام عشق گرفتار مي آورد. تـصور بر اين است كه در حال گزينش شريكي براي خود هستيم، در حالي كه ممكن است طعمه اي دلباخته براي دام دوست داشتني طبيعت بيش نباشيم.

آنگونه كه شما تصور ميكنيد نيست...

بقیه موضوع در ادامه مطلب درج شده

 

[تصویر: weh692cz581ajbvv7nw.gif] 
 

ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:عشق,محبت,ساعت 15:44 توسط دانیال| |

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:عشق,,ساعت 1:7 توسط دانیال| |


Power By: LoxBlog.Com